داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی ، Nicole's Drums (درامز نیکول)

سطح : استارتر، مبتدی، ساده (Starter) ، زمان : حال ساده (Simple Present) - آینده ساده (Simple Future)

Nicole has a new set of drums. She likes playing the drums. She practices playing the drums all the time.
نیکول یک مجموعه طبل (درامز) جدید دارد. او نواختن طبل را دوست دارد. او همیشه درام زدن را تمرین می کند.
Her parents tell her, “Nicole, we are happy that you like the drums, but you can’t play the drums all the time. There are other people in the apartment. There are other people in the building. There are other people in the neighborhood. And they all want to sleep sometimes!
والدینش به او می گویند: “نیکول، ما خوشحالیم که تو طبل را دوست داری، اما نمی توانی همیشه طبل بزنی. افراد دیگری در آپارتمان هستند. افراد دیگری در ساختمان هستند. افراد دیگری نیز در این محله هستند. و همه آنها گاهی اوقات می خواهند بخوابند!
Nicole listens to them. She says she understands, but she doesn’t stop doing it. She practices playing the drums all the time!
نیکول به آنها گوش می دهد. او می گوید که می فهمد، اما از انجام آن دست بر نمی دارد. او مدام درام زدن را تمرین می کند!
Her parents complain, her sister complains, the neighbors complain. Even the cat complains!
والدینش شاکی هستند (شکایت می کنند)، خواهرش شاکی است، همسایه ها شاکی هستند. حتی گربه هم شاکی است!
“Ok, ok!” Nicole says, “I will be a good girl. I will do it more quietly.”
“باشه باشه!” نیکول می گوید: “من دختر خوبی خواهم شد. این کار را آرام تر انجام خواهم داد.”
But this doesn’t help much. No one can work, no one can rest, and no one can sleep.
اما این کمک زیادی نمی کند. نه کسی می تواند کار کند، نه کسی می تواند استراحت کند و نه کسی می تواند بخوابد.
One day Nicole comes home and sees her parents and her sister in the living room. She sees new things: a guitar, a trumpet, and a piano. Nicole is very surprised! “Wow!” she says, “What is this?”
یک روز نیکول به خانه می آید و پدر و مادر و خواهرش را در اتاق نشیمن می بیند. او چیزهای جدیدی می بیند: گیتار، ترومپت و پیانو. نیکول بسیار تعجب کرده است! “وای!” او می گوید: این چیست؟
“Well,” her father answers, “we see that we can’t beat you, so we decide to join you!”
پدرش پاسخ می دهد: «خب، ما می بینیم که نمی توانیم تو را شکست دهیم، بنابراین تصمیم می گیریم به تو ملحق شویم!»

داستان های کوتاه دیگر سطح مبتدی و ساده

Anniversary Day (سالگرد ازدواج)

Anniversary Day (سالگرد ازدواج)

ادامه مطلب
Nicole's Drums (درامز نیکول)

Nicole's Drums (درامز نیکول)

ادامه مطلب
Daniel Loves the Beach (دنیل عاشق ساحل است)

Daniel Loves the Beach (دنیل عاشق ساحل است)

ادامه مطلب
Kevin's Car (ماشین کوین)

Kevin's Car (ماشین کوین)

ادامه مطلب

داستان های کوتاه دیگر سطح متوسط و پیشرفته

Exercise (تمرین - ورزش)

Exercise (تمرین - ورزش)

ادامه مطلب
Work (کار)

Work (کار)

ادامه مطلب
Iran  (  ایران )

Iran ( ایران )

ادامه مطلب
The ugly duckling (جوجه اردک زشت)

The ugly duckling (جوجه اردک زشت)

ادامه مطلب