داستان های کوتاه دیگر سطح مبتدی و ساده
داستان های کوتاه دیگر سطح متوسط و پیشرفته
داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی ،
Lost and Found (گمشده و پیدا شده)
سطح : متوسطه (Intermediate) ، زمان : گذشته استمراری (Past Continuous)، گذشته ساده (Simple Past) ، گذشته کامل ساده (Simple Past Perfect)
Amy was walking her dog, Max, in the park. She loved walking in the park, especially in the morning when it was quiet and peaceful. Max loved it too. He ran around happily, chasing after squirrels and sniffing the flowers.
آمی سگش مکس را در پارک راه می برد. او دوست داشت در پارک قدم بزند، به خصوص در صبحهایی که آرام و آرامش بخش بود. مکس هم از این کار خوشش میآمد. او با شادی در اطراف میدوید، به دنبال سنجابها میدوید و گلها را میبویید.
After a while, Amy realized that she had lost her necklace. It was a necklace that her grandmother had given her for her birthday, and it was very special to her. She searched everywhere, but she couldn't find it. She was very upset.
پس از مدتی، آمی متوجه شد که گردنبندش را گم کرده است. گردنبندی بود که مادربزرگش به او به مناسبت تولدش داده بود و برای او بسیار ویژه بود. او همه جا را جست و جو کرد، اما نتوانست پیدا کند. او خیلی ناراحت شده بود.
Just then, she saw a little girl holding her necklace. The girl looked very happy, and she was showing it to her mother. Amy was so relieved and grateful that she ran over to the girl and thanked her.
در همان لحظه، او یک دختر کوچک را که گردنبندش را در دست داشت، دید. دختر خیلی خوشحال به نظر میرسید و آن را به مادرش نشان میداد. آمی به قدری از این خبر خوشحال شد که به دختر دوید و از او تشکر کرد.
The little girl had found the necklace on the ground and had picked it up. She said that she had been looking for the owner, and she was very happy to return it to Amy. Amy hugged the girl and thanked her again.
دخترک گردنبند را روی زمین پیدا کرده بود و برداشته بود. او گفت که به دنبال صاحبش بوده و بسیار خوشحال است که آن را به امی برگرداند. امی دختر را در آغوش گرفت و دوباره از او تشکر کرد.
Amy was so grateful to the little girl and her mother that she invited them to have coffee with her in a nearby café. They sat together and chatted for a while, and Amy told them how much the necklace meant to her. The little girl listened with interest, and she asked Amy about her grandmother and what she was like.
آمی به قدری از دختر کوچک و مادرش سپاسگزار بود که آنها را به کافهای نزدیک دعوت کرد تا با هم قهوه بنوشند. آنها با هم نشستند و کمی گپ زدند. آمی به آنها گفت که گردنبند چه معنایی برای او داشته و چقدر برایش ارزشمند بود. دختر کوچک با علاقه گوش داد و از آمی درباره مادربزرگش و شخصیت او سؤال کرد.
After they finished their coffee, the little girl asked Amy if they could be friends. Amy was delighted and said yes. They exchanged phone numbers, and the little girl promised to call her soon.
بعد از این که قهوهشان تمام شد، دختر کوچک از آمی خواست که دوستش شوند. آمی خیلی خوشحال شد و پاسخ مثبت داد. آنها شماره تلفن خود را با هم تبادل کردند و دختر کوچک قول داد که به زودی تماس خواهد گرفت.
Amy and the little girl became good friends, and they often went for walks in the park together with Max. Amy was grateful for the little girl's honesty and kindness, and she felt lucky to have met her. She knew that she had found not only her necklace but also a new friend.
آمی و دختر کوچک دوستان خوبی شدند و آنها اغلب با هم و با مکس در پارک قدم میزدند. آمی از صداقت و مهربانی دختر کوچک سپاسگزار بود و احساس خوششانسی میکرد که او را ملاقات کرده است. او میدانست که نه تنها گردنبندش بلکه یک دوست جدید هم پیدا کرده است.
Pete the cat I love my white shoes ( پیتی گربه ، من کفش های سفیدم رو دوست دارم )
ادامه مطلب